سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خدایا! . . . از نادانی و بیهودگی و از گفتار و کردار بد به تو پناه می برم . [امام علی علیه السلام ـ در دعای یوم الهریر در پیکار صفّین ـ]
 
امروز: چهارشنبه 04 فروردین 20

می­خواهم طنزی بنویسم و نمی­شود. نام­اش را هم انتخاب کرده بودم: «کریستف کلمب». طنز بنویسم تا هم کمی حال و هوای «تخته سیاه» عوض شود و هم حال و هوای خودم. نمی­شود اما. به احتمال زیاد بحث نتوانستن نیست، که سابق بر این کم هم این­گونه ننوشته بودم. انگار درد از همان حال است.

جزء معدود دفعاتی است که نام نوشته زودتر از پایان نوشته شدن متن، به ذهن رسیده است و ماندگار شده است. بار آخری هم که چنین شده بود و البته تنها آزاده خانم از آن با خبر شده بود، متن سرانجامی نیافت. آن شب، در هنگامه­ی بارانی دلپذیر، شروع به نوشتن کرده بودم و به یاد ترانه­ی سیاوش، از «مُرداد داغِ دستِ تو» می­نوشتم. آزاده که با خبر شد، تعجب کرده بود از انتخاب اسم قبل از پایان نوشته و شاید هم همین تعجب و لحظه­های بعد از آن، خود پایان دهنده­­ی متن بود. پایان دهنده­ی داغی دستی که هیچ­گاه حس نشد... 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در جمعه 88/9/6 و ساعت 12:49 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 20
مجموع بازدیدها: 202232
جستجو در صفحه

خبر نامه